سالهاست که غایت خانواده ی ایرانی تحقق یک زندگی مرفه است.خود این کلمه ی رفاه هم چیز جالبی ست و اینکه چقدرش مطلوب است و چقدرش مذموم . اصلا مگر رفاه مطلوب هم داریم ؟ دیدتان به آن اخلاقی ست یا اجتماعی یا سیاسی ؟ ... کاری به این حرفها ندارم و بهتر است واگذارش کنیم به بعدترها.
در این سالها تجمل گرایی و رفاه طلبی در بین مذهبیون مان هم فراگیرتر شده . نه فقط قبح خودش را از دست داده بلکه اگر کسی در عین وسع بخواهد برخلاف آن زندگی کند به هزار و یک امر قبیح تر متهم خواهد شد ! این روزها مذهبیون مان یا در مسیر اشرافی شدن اند یا اشرافی اند . یاد جمله قصار رهبری در بین دانشجویان شیرازی بیفتیم که فرمودند : متاسفانه مردم ما دهانشان برای زندگی اشرافی آب می افتد (نقل به مضمون ). اینها دردی ست که فقط یک معجزه می تواند ما را از آن نجات بدهد. خیلی هم بدبین نباشم .وقتی درد فرهنگی ست، علاجش هم باید فرهنگی باشد . علاجی که فقط و فقط از دست خود مردم برمی آید . شاید سنت شکنی چند خانواده ی متمول مذهبی در یک فامیل بتواند الگویی شود برای تمام فامیل . دیگر امیدی به بزرگترها نیست. جوان تر ها باید همت کنند . آن ها که دستشان بیشتر به دهانشان می رسد باید بیشتر همت کنند . بالاخره در هر فامیل باید یک یا چند جوان عاقل پیدا شوند که با عمل خودشان به دیگران هم جرات شنا کردن در خلاف مسیر عرف ها و توقعات غلط جامعه را بدهند .
اما کسانی که فراتر از مرفهین مذهبی ، هم شکم و فخرفروشیندن هایشان را می خواهند و هم تظاهرات عارفانه . این طایفه به زندگی و طرز تفکر خودشان رنگ و بوی سیر و سلوکی هم می دهند . چه بسا که بعضی هایشان حتی ادعاهای عارفانه ای نیز دارند . از اجبار روزگار با یکی از این نمونه ها چندسالی معاشرت داشتم . اهل مسجد و نماز اول وقت بود . طفلکی چند ماشین هم در خانه شان داشت که برای تنوع هربار سوار یکی از آنها می شد . با چهره ای انقلابی پسند و موجه . و شکمی که بیننده را به یاد برخی بازیگران رازبقا می انداخت. اهل شعر و شاعری هم بود و گاهی از لقاءالله می سرود و گاهی از عشق به اهل بیت ع . مطالعات عرفانی زیادی داشت و مدام حکایت های نغزی از زندگی عرفا برای دیگران نقل می کرد . وقتی هم صحبت از رابطه ی خودش با دنیا به میان می آمد می گفت : حضرت آیت الله فلانی (امام جماعت مسجدشان) فرموده اند چقدر از دنیا را داشتن مهم نیست ، مهم این است که به آن دل نبسته باشی . اما هیچگاه توضیح نمی داد که آیا می شود با تکلف زندگی کرد و بی تعلق مُرد ؟ آیا می شود در کورس اشرافی گری از دیگران سبقت گرفت و خود را از تکاثر طلبی تبرئه کرد ؟ آیا می شود شاهانه زیست و زاهدانه عارف شد ؟
اگر می شد با داشتن همه چیز به هیچ چیز دل نبست ،پس قوی ترین انسان معنوی عالم یعنی پیامبر صلوات الله علیه سزاوارتر از من و تو بود . اما ایشان با دیدن یک پرده ی رنگارنگ بر در خانه خود گریه کرد و فرمود : آنرا از در خانه باز کنید که می ترسم نقش و نگارهای آن مرا به یاد دنیا بیاندازد ! ( وگامی شود برای داشتن بیشتر و لغزیدن بیشتر ...)